معنی یاریگر و مددکار

حل جدول

یاریگر و مددکار

ناصر


مددکار

یاریگر, یاررس, یاور, خادم، یاری دهنده، حامی، دستگیر، پشتیبان, پشتیبان، دستیار، یاریگر، یاری دهنده

پشتیبان، دستیار، یاریگر، یاری دهنده، حامی

پشتیبان، پیشکار، حامی، دستگیر، دستیار، ظهیر، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاری دهنده، یاور

یاررس، ظهیر

یاررس

یار رس، ظهیر


یاریگر

ناصر


مددکار و حامی

پشتیبان، یاور، یاریگر

فرهنگ عمید

یاریگر

مددکار، یاری‌کننده: رو که نصرت تو راست یاریگر / رو که ایزد تو راست راهنمای (مسعودسعد: ۴۱۶)،

لغت نامه دهخدا

یاریگر

یاریگر. [گ َ] (ص مرکب) (مرکب از یاری + ادات فاعلی «گر») مددکار. (از آنندراج). ممد و معاون. (آنندراج ذیل یارمند). عون. عوین. رافد. (منتهی الارب). مساعد. کمک کننده. یارمند: گفت [کیومرث] مرا یاریگر خدای بسنده است. (ترجمه ٔ طبری).
جاودان شاد زیاد و به همه کام رساد
پشت و یاریگر او باد همیشه یزدان.
فرخی.
بهر مرادی فرمانبر تو باد فلک
بهر هوایی یاریگر تو باد اله.
فرخی.
قصد دبران نیست سوی نیستی او
یاریگر او دان به حقیقت دبران را.
ناصرخسرو.
ز رای تست خرد را دلیل و یاریگر
ز دست تست سخا را مثال و دستگزار.
مسعودسعد.
همیشه تیغ تو یاریگر است نصرت را
که هست نصرت با تیغ تیز تو همزاد.
مسعودسعد.
یاریگری تو خلق جهان را به امن و عدل
ایزد به هر چه خواهی یاریگر توباد.
مسعودسعد.
زمانه و ملکت رهنمای و یاریگر
خدایگان و خدای از توراضی و خشنود.
مسعودسعد.
در این گیتی برادر بادت اندر ملک یاریگر
در آن گیتی به روز حشرخواهشگر پدر بادت.
معزی.
علاءالدین حسین بن الحسینم
اجل یاریگر نوک سنانم.
حسین بن حسین غوری ملک الجبال علاءالدین.
یاریگر او شدند یارانش
گشتند مطیع دوستدارانش.
نظامی.
جهانی بدین خوبی آراستی
برون ز آنکه یاریگری خواستی.
نظامی.
به چندین رقیبان یاریگرش
گشاده شدی آن گره بردرش.
نظامی.
ندید از مدارای هیچ اختری
در آزرم هیلاج یاریگری.
نظامی.
به هر ناحیت کرد موکب روان
که یاریگرش بود بخت جوان.
نظامی.
ولیکن ترا بخت یاریگر است
زمینت رهی و آسمان چاکراست.
نظامی.
آن فرشتگان در عالم غیب مر عقلا [را] یاریگرند و مؤمنان را درعالم مشاهده یاریگرند و آن شیاطین در عالم غیب مر نفس را یاریگرند و کافران را در عالم عین و مشاهده یاریگرند. (کتاب المعارف). || فیروزمند و شادمند. (آنندراج).


مددکار

مددکار. [م َ دَدْ] (ص مرکب) یاریگر. ظهیر. حامی. دستگیر: و آنکه مددکارباشد او را در همه ٔ کارهاش. (تاریخ بیهقی ص 313).
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددکارش.
ناصرخسرو.
گر او لشکر آرد به پیکار من
نگهدار من بس مددکار من.
نظامی.
مددکار فکر شبانروز من
نمودار طبع نوآموز من.
نزاری.
|| مولی. ولی. وزیر. تبیع. عضد. (منتهی الارب). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || همدم. شریک. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود. || آن که در کارها دیگران را یاری دهد. رجوع به مددکاری شود.
- مددکار اجتماعی، در اصطلاح قضائی به کسی گفته میشود که قسمتی از وظایف ضابطان دادگستری را به نمایندگی مراجع قضائی انجام میدهد از جمله تحقیق درباره ٔ اطفال بزهکار، اداره ٔ امور کانون اصلاح و تربیت و تحقیق درباره ٔ موقعیت اجتماعی زوج یا زوجه که برای تحصیل اجازه ٔ طلاق به دادگاه مراجعه می کنند. طبق قانون مددکاران اجتماعی که در معیت مراجع مختلف قضائی انجام وظیفه مینمایند بایستی از بین فارغ التحصیلان آموزشگاه عالی خدمات اجتماعی انتخاب شوند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

یاریگر

پشتیبان، حامی، ظهیر، مددکار، معاضد، ناصر


مددکار

صفت پشتوار، پشتیبان، پشتیوان، پیشکار، حامی، خادم، دستگیر، دستیار، ظهیر، معاون، معین، ناصر، نصیر، یار، یاریگر، یاور، یاری‌دهنده

فرهنگ معین

مددکار

یاری دهنده، مددکار اجتماعی. [خوانش: [ع - فا.] (اِ.)]

معادل ابجد

یاریگر و مددکار

716

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری